فرياد کز غم تو فريادرس ندارم

شاعر : عطار

با که نفس برآرم چون همنفس ندارمفرياد کز غم تو فريادرس ندارم
چون ياريم کند کس چون هيچکس ندارمگفتم که در غم تو ياري کنندم آخر
کس دست من نگيرد چون دست رس ندارماي دستگير جانم دستم تو گير ورنه
کي در رسم به گردت کان ذره بس ندارمگفتي به من رسي تو گر ذره‌اي است صبرت
تا کي دوم به آخر شيري ز پس ندارمچون در ره تو شيران از سير بازماندند
زيرا که در ره تو تاب عسس ندارمزهره ندارم اي جان گرد در تو گشتن
سيمرغ قاف قربم برگ قفس ندارمدر حبس کون بي تو پيوسته مي‌تپم من
بر فرق باد خاکم گر اين هوس ندارمعطار خاک راهت خواهد که سرمه سازد